کد مطلب:149243 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

عامل دعوت مردم کوفه
اما عاملی كه مؤثر در نهضت حسینی بود، تنها این قضیه نبود، عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت كه باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر ماهیت عكس العملی است ولی عكس العمل مثبت نه منفی.

معاویه از دنیا می رود. مردم كوفه ای كه در بیست سال قبل از این حادثه، لااقل پنج سال علی علیه السلام در این شهر زندگی كرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی بكلی از میان نرفته است [1] ، تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور همدیگر جمع می شوند كه اكنون از فرصت باید استفاده كرد، نباید گذاشت كه فرصت به پسرش یزید برسد، ما حسین بن علی داریم، امام بر حق ما حسین بن علی است، ما الآن باید آماده باشیم و او را دعوت كنیم كه به كوفه بیاید و او را كمك بدهیم و لااقل قطبی در اینجا در ابتدا به وجود می آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بكنیم.

اینجا یك دعوت است از طرف مردمی كه مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده ایم، درختهای ما میوه داده است. مقصود از این جمله نه این است كه فصل بهار است. بعضی این جور خیال می كنند كه درختها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الآن اینجا فصل میوه است، بیایید اینجا مثلا شكم میوه ای بخورید! نه، این مثل است؛ می خواهد بگوید كه درختهای انسانها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینكه شما در آن قدم بگذارید.

كوفه اصلا اردوگاه نبوده است. از اول هم به عنوان یك اردوگاه تأسیس شد. این شهر در زمان خلیفه عمر بن الخطاب ساخته شد؛ قبلا «حیره» این شهر را سعد وقاص ساخت. همان مسلمانی كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، در آنجا برای خود خانه ساختند و لهذا از یك نظر قویترین شهرهای عالم بود. مردم این شهر از امام حسین دعوت می كنند. نه یك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنج هزار نفر، و نه ده هزار نفر بلكه حدود هجده هزار نامه می رسد كه بعضی از نامه ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شاید حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.


اینجا عكس العمل امام چه باید باشد؟ حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهیت عملش ماهیت تعاون است؛ یعنی مسلمانانی قیام كرده اند، امام باید به كمك آنها بشتابد. اینجا دیگر عكس العمل امام ماهیت منفی و تقوا ندارد، ماهیت مثبت دارد. كاری از ناحیه ی دیگران آغاز شده است، امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اینجا وظیفه چیست؟ در آنجا وظیفه «نه» گفتن بود. از نظر بیعت، امام حسین فقط باید بگوید: نه، و خودش را پاك نگه دارد و نیالاید. و لهذا اگر امام حسین پیشنهاد ابن عباس را عمل می كرد و می رفت در كوهستانهای یمن زندگی می كرد كه لشكریان یزید به او دست نمی یافتند، از عهده ی وظیفه ی اولش برآمده بود؛ چون بیعت می خواستند، نمی خواست بیعت كند؛ آنها می گفتند: بیعت كن، می گفت: نه. از نظر تقاضای بیعت و از نظر احساس تقوا در امام حسین و از نظر اینكه باید پاسخ منفی بدهد، با رفتن در كوهستانهای یمن كه ابن عباس و دیگران پیشنهاد می كردند، وظیفه اش را انجام داده بود. اما اینجا مسأله مسأله ی دعوت است، یك وظیفه ی جدید است؛ مسلمانها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار نفر امضا داده اند. اینجا اتمام حجت است.

امام حسین از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمی بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند. در عین حال جواب تاریخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسین به مردم كوفه اعتنا نمی كرد همین ما كه امروز اینجا نشسته ایم می گفتیم: چرا امام حسین جواب مثبت نداد؟

ابوسلمه ی خلال كه به او می گفتند وزیر آل محمد در دوره ی بنی العباس، وقتی كه میانه اش با خلیفه ی عباسی بهم خورد كه طولی هم نكشید كه كشته شد، فورا دو نامه نوشت: یكی به امام جعفرصادق و یكی به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد، گفت من و ابومسلم كه تا حالا برای اینها كار می كردیم، از این ساعت می خواهیم برای شما كار كنیم؛ بیایید با ما همكاری كنید، ما اینها را از بین می بریم. اولا وقتی برای دو نفر نامه می نویسد، علامت این اتست كه خلوص ندارد. ثانیا بعد از اینكه رابطه اش با خلیفه ی عباسی بهم خورده، چنین نامه ای نوشته است. وقتی نامه به امام جعفرصادق علیه السلام رسید امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آن را مقابل آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسید: جواب نامه چیست؟ فرمود: جواب نامه همین است. هنوز او برنگشته بود كه ابوسلمه را كشتند. و هنوز می بینیم خیلی افراد سؤال می كنند كه چرا


امام جعفرصادق به دعوت ابوسلمه ی خلال جواب مثبت نداد و جواب منفی داد؟ در صورتی كه ابوسلمه ی خلال اولا یك نفر بود، ثانیا خلوص نیت نداشت، و ثالثا هنگامی كه نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خلیفه ی عباسی هم فهمیده بود كه این دیگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت.

اگر هجده هزار نامه ی مردم كوفه به مدینه و مكه (و بخصوص مكه) نزد امام حسین رفته بود و ایشان جواب مثبت نمی داد، تاریخ، امام حسین را ملامت می كرد كه اگر رفته بود، ریشه ی یزید و یزدیها كنده شده بود و از بین رفته بود؛ كوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع، كوفه ای كه پنج سال علی علیه السلام در آن زندگی كرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیمهایی كه علی بزرگ كرده و بیوه هایی كه علی از آنها سرپرستی كرده است زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم این شهر است، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید كه به آنجا نرفت، اگر می رفت در دنیای اسلام انقلاب می شد. این است كه اینجا تكلیف این گونه ایجاب می كند كه همینكه آنها می گویند ما آماده ایم، امام می گوید من آماده هستیم.

از این نظر وظیفه ی امام حسین چیست؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند. می روم به كوفه. مردم كوفه بیعتشان را با مسلم نقض كردند، من برمی گردم، می روم سر جای خودم، می روم مدینه یا جای دیگر تا آنجا هر كاری بخواهند بكنند؛ یعنی از نظر این عامل كه یك عكس العمل مثبت در مقابل یك دعوت است. وظیفه ی امام حسین، دادن جواب مثبت است تا وقتی كه دعوت كنندگان ثابتند. وقتی كه آنها جا زدند، دیگر امام حسین وظیفه ای از آن نظر ندارد و نداشت.


[1] البته خيلي تصفيه شده اند. بسياري از سران بزرگان و مردان اين مردم: حجر بن عدي ها، عمرو بن حمق خزاعي ها، رشيد هجري ها و ميثم تمارها را از ميان برده اند براي اينكه شهر را از انديشه و فكر علي، از احساسات به نفع علي خالي كنند. ولي هنوز اثر اين تعليمات هست.